لبخند می زند دنیا. سرّ این شکر خند چیست؟ دهر از چه این گونه مسرور گشته است؟ آسمان امشب چراغانی است، گویی روزی دیگر است. صبر مهتاب به ثمر نشسته است. گریه و خنده مشتبه شده است. اشک ها از شوق است یا رمزی در پس آن نهر پنهان است؟ 

خورشید و ماه و ستارگان به سوی دختری پر می زنند. از اشتیاق در آغوش کشیدنش دست و پا گم می کنند. آسمان و زمین آمده اند تا آرامشی قدوسی در چشمان دریایی دخترک تزریق کنند و اما او با دیدگان ظریفش صبور و محکم، سربلند می کند صاحب کیهان را.

مهر می پاشد بر سپهر گردون. سر تا پای انسان دل می شود در جسم فرزند آدم. در بدو تولد این گونه پر فروغ بودن خود اعجاز است و بس. نور چشمی که کوه صلابتش را از او گرفته. عاشق اعتبارش را از قلب تپنده او گرفته؛ و جهان جریان دارد چون او سدی است استوار که بر پیکره ی تلاطم طوفان ها رعشه انداخته. جای هیچ تأمل نیست این میلاد یعنی تخریب هر چه خدعه و نیرنگ است. با ولادت او چاره خصم بی چارگی است. دختی آمده است که شکوه با عظمتش لرز بیاندازد بر جان و تن کفتارها.

عشق همان رازی است که از او “احسن المخلوق” آفریده. او همان است که بر فراز افلاک با جان بازی خود، رسم دیوانگی آموخت. او زینب است؛ که همه خلق به او مدیون اند؛ و چه دِین جمیلی است که خود خالق “ما یحدث جمیلا” است.

 


موضوعات: میلاد اهل بیت(ع), داستانک